عرفان برود بالا، خمپاره 60 می آید پایین
به گزارش مجله سرگرمی، با تعجب پرسیدند: کجا؟ تازه داشتیم می رفتیم تو حال! او خیلی جدی گفت: ما نیستیم داداش، عرفان که برود بالا، خمپاره 60 پایین می آید!
به گزارش خبرنگاران، هشت سال دفاع مقدس با همه سختی ها و دشواری های متأثر از آن، یک موقعیت خاص دیگر هم داشت. فضای مطایبه، شوخی و طنز، نتیجه دورهمی ها در فضای جبهه بود که برخی رزمنده ها برای دادن روحیه و القای شادی از آن بهره بردند. پس لبخند بزن رزمنده!
نمی گردد جهان 5 روز گردد؟
بنده خدا عادت داشت قبل از اینکه اسامی بچه ها را بخواند و برگه های مرخصی را بین آن ها پخش کند، چند کلمه ای هم موعظه کند. آن روز هم طبق معمول داشت نصیحت می کرد که: برادرا! از آدم فقط دو چیز می ماند، یکی خوبی، یکی بدی.
یکی از بچه ها حرفش را قطع کرد و گفت: البته اگه چیز دیگه ای نداشته باشد.
اما حرفش را ادامه داد که: جهان دو روزه و این دو روز جهان ارزش نداره که انسان کسی رو از خودش رنجیده کنه که بعد خودش پشیمون بشه، إن شاءالله برادرا مثل همواره برگردند و غیبت نکنند.
یکی دیگر از بچه ها وسط حرف آمد و گفت: یعنی اگه تهمت بزنند عیبی نداره!
دوباره صحبت از دو روز جهان و دو روز مرخصی که شد، یکی از میان جمع بلند شد و گفت: بهتر نیست برادر، حالا که به قول خودتان جهان دو روزه سه روز هم تو راهی (رفت و برگشت) بدین تا بشه پنج روز؟
صدای انفجار خنده گردان بلند شد.
آخ فتح المبین
پسر فوق العاده بامزه و دوست داشتنی بود. بهش می گفتند: آدم آهنی. یک جای سالم در بدن نداشت،. یک آبکش به تمام معنا بود. آن قدر طی این چند سال جنگ تیر و ترکش خورده بود که کلکسیون تیر و ترکش شده بود. از آن بچه هایی بود که راستی راستی قطب نما را منحرف می کرد.
دست به هر کجای بدنش که می گذاشتی، جای زخم و جراحت کهنه و تازه بود. اگر کسی نمی دانست و کمی محکم جای زخمش را فشار می داد و دردش می آمد، نمی گفت: مثلاً آخ آخ یا درد آمد و فشار نده، بلکه با یک ملاحت خاصی اسم عملیاتی را به زبان می آورد که آن زخم و جراحت را از آنجا داشت؛ مثلاً کتف راستش را اگر کسی محکم می گرفت، می گفت: آخ بیت المقدس و اگر کمی پایین ترش را دست می زد، می گفت: آخ والفجر مقدماتی و همین طور: آخ فتح المبین، آخ کربلای پنج و تا آخر.
بچه ها هم عمداً اذیتش می کردند و صدایش را به اصطلاح در می آوردند تا شاید تقویم عملیات ها را مرور نموده باشند.
عرفان بالا برود، خمپاره 60 پایین می آید
تازه حرف گل انداخته بود و بچه ها گرم گفت وگو شده بودند که او بلند شد. مثل همواره صحبت از ایمان، عشق و مراتب سیر و سلوک و عاشقی بود و میدان های مبارزه با شیاطین. حدیث کرامت و بزرگواری مردان کوچک بود و شهود شهدا و خلاصه ظرایف و لطایف و دقایق رموز خاص الخاص شدن.
وقتی او این طور وسط بحث بلند شد، همه متوجه او شدند و با تعجب پرسیدند: کجا؟ تازه داشتیم می رفتیم تو حال!
او خیلی جدی گفت: ما نیستیم داداش، عرفان که برود بالا، خمپاره 60 پایین می آید. ما زن و بچه داریم، آمدیم دوزار ده شاهی پیدا کنیم ببریم با خانواده مان بخوریم.
منبع: فارس
منبع: جام جم آنلایناستدیو مرینا: استدیو مرینا، مجله خبری صنایع هنری، گردشگری، ورزشی و عملی
مجله فوتبال دوستان: مجله فوتبال دوستان، وبلاگ خبری و تفسیری فوتبالیستها
مجله آراد: مجله آراد | مجله تفریحی، سرگرمی و مسافرتی